www.voroojak206.blogfa.com
2 وبلاگ نوشتن آب است !
۱۱/۲۰/۱۳۸۹
یک علی
چند روز اول تعطيلي خيلي خوب و لذت بخش بود ولي هر چي ميريم جلو داره کسل کننده ميشه . من که دلم دوباره دانشگا ميخواد . دلم تنگ شده برا درو ديفالاش ، استاداش همه چيزش ديگه ! هر چند میدونم این احساس موقتیه و بعد از اولین هفته شروع ترم کاملا 180 درجه تغییر میکنه ! دوشنبم که انتخاب واحد داشتم و من اولش جو گير شدم تن تن واحد بر ميداشتم بعدش فهميدم که عمهي بنده که قرار نيس اينا رو پاس کنه ! واحدام که خودشونم بلد نيستن پاس شن در نتيجه ما همون 16 17 واحد بسمونه بابا !
جونم براتون بگه که وقتی من بچه بودم یک بچهی گلی بودم که نگو .ماااااه .میگی نه برو از مامانم بپرس . مثه الانم که نبودم ! دست تو دماغم نمیکردم ، حرف مامان بابامو گوش میدادم ، همین که از مدرسه میومدم مقشامو مینوشتم ، همه نمرههام 20 بود ، به دختر همسایمون نیگا نمیکردم ، تماسای مشکوکم نداشتم ! تا اینکه یه روز یه دوست ناباب ( امان از دوست ناباب ! ) گفت تو هم بیا خیلی حال میده ! منم که تا اون موقع چشو گوش بسته کلی قرمز شدم گفتم نههههه و زود اومدم خونمون . باز فرداش دوباره رفیق ناباب اومد سراغم گفت نبودی دیروز کلی خوش گذشت . میای امروز؟ این بار قرمز نشدم ! و زود اومدم خونه . فرداش تو مدرسه بودم دیدم اون دوستم با یکی دوست دیگم حرف میزنن . منم یواشکی به حرفاشون گوش میدادم .
اکبر : اووووه بابا لامصب چقدرفاز داد !
اکبر : اووووه بابا لامصب چقدرفاز داد !
اصغر : ها یره ! خیلی خوش گذش . فردام میریم ؟
اکبر : آره پایم .
اصغر : عجب چیزیم بودا من که نمیدونم چطور امشبو به صبح برسونم !
که در این حین سعید ( دوست مثبتم ! ) گفت علی بیا بریم درس بخونیم فردا امتحان داریم . منم تو دلم گفتم این چه خروس بی محلی ، و با ناراحتی گفتم باشه . یک روز دیگه باز دیدم اکبر و اصغر ( دوست نابابا ! ) دارن سر کلاس پچ پچ میکنند . چون یواش حرف میزدن درست نمیشد حرفشونو متوجه شم . مثه اینکه داشتن از آدرس حرف میزدند . اکبر میگفت آدرسشو بلدی ؟! تنهایی که مزه نداره تو هم بیا ! اصغرم میگفت باشه باشه . تا اینکه یه روز سعید نیومد . داشتم بر میگشتم خونه که اکبرو اصغرو دیدم . بهم پیشنهاد دادند که منم باهاشون برم . اولش نمیخواستم برم ولی بعدش که اکبر بهم گفت بچه ننه بهم برخورد و گفتم باشه میام . ولی ای کااااااش که نمیرفتم !
از وقتی اونا منو با اینترنت آشنا کردن من دیگه اون علی سابق نبودم ! درسام به شدت افت کرد ! آخر ترم درسامو روفوزه میشدم ! سعید باهام قطع رابطه کرد . دو سه بار از مدرسه اخراج شدم !! ( یکی منو بگیره ) وابستگیم به نت خیلی زیاد شده بود . مامانم هی میگفت نکن بچه ! این قد اینترنت نکن ! بازی که نیس مامان جون ! بعد یه مدت دیدم که نت خالی جواب نمیده . تا اینکه با چت آشنا شدم . یه روز توی چت با یک دختر آشنا شدم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم !! روزی سه چهار ساعت باهاش چت میکردم . طوری شده بود که اگه یه روز باهاش چت نمیکردم دق میکردم . چون بچه بودم فکر میکردم هر کی هر چی تو نت بگه وحی منظره . و اینکه هر کی وقتی داره با یکی چت میکنه فقط با همون یه نفر میشه چت کرد و چندتایی نمیشه چتید ! تا اینکه یه روز اون بهم گفت من همه چیو بهت دروغ گفتم . دنیا درو سرم داشت گیج میخورد و تمام رویاهام از جلوی چشمم رد شدو ترکید . و بدین ترتیب اولین شکست عشقیام را تجربه کردم !
- یک عدد کارگردان نیازمندیم تا قصه زندگیمان را بدهیم فیلمش کند .
- گذاشتن جلسه حضوری عبرت پذیری برای مهد کودکها و مدارس با تعیین وقت قبلی !
- این داستان واقعی است ؟!
- نتیجه اخلاقی : به قول بنده خدا وبلاگ نوشتن آب است !
- گذاشتن جلسه حضوری عبرت پذیری برای مهد کودکها و مدارس با تعیین وقت قبلی !
- این داستان واقعی است ؟!
- نتیجه اخلاقی : به قول بنده خدا وبلاگ نوشتن آب است !
4 دلم میخواهد ...
۱۱/۱۴/۱۳۸۹
یک علی
بعضی وقتها شده گذرم به خیابانهای اطراف حرم میخورد . هی دلم میخواد بروم حدالاقل سلامی عرض کنم . شما که غریبه نیستید . خجالت میکشم . چند وقتی شده شش ماه شش ماه سری به آقا نمیزنم . بعد وقتی آنهایی را میبینم که چند صد کیلومتر راه را میآیند با خلوص نیت میخواهم از خجالت آب بشوم بروی توی زمین .
دلم میخواد بروم زیارت . اصلا یک روز فقط از صبح تا شب زیارت کنم . هر کسی یک جور زیارت را دوست دارد . مثلا من اصلا دوست ندارم ساعت 10 صبح بروم حرم . حرم رفتن باید توی شب باشد ، یعنی ساعت 12 شب به بعد . معمولا هم هر وقت برویم همین موقع ها میرویم . بعدش هم من دوست دارم پیاده بروم حرم . حالا پیاده که میگویم نه اینکه از دم در خانه نه . ولی دوست دارم هنوز مانده به حرم بروم آن وسط خیابان بین دو لاین بعد همین جوری که به گنبد زل زدهام راه بیفتم سمت حرم . شب گنبد خیلی زیبا میشود . خیلی حال میدهد جان شما .
بعد که رسیدم سلام بدهم بروم داخل صحن . اول یک گوشه صحن روی زمین بشینم و هی زائرای آقا را ببینم . بعد برای هر کدامشان یک قصه ببافم . این یکی را ببین . تازه عروس دامادن . احتمالا برای ماه عسل آمدهاند . آن یکی احتمالا از راه دور آمده است . مریض دارد . یا امام رضا خودت همهی مریضها را شفا بده . امام رضا جون قربونت برم که زائرات یکی دو تا که نیستن . به دهمی نرسیده قصههات شبیه هم می شود . خب حالا میروم داخل . کفشهام را به کفش داری میدهم . این دفعه همان اول نمیروم که یک زیارت نامه بردارم . مگر آقا فقط به حرف کسی گوش میکند که زیارت نامه دستش بگیرد و بلند بلند بخواند؟ مگر نگفته اند که هیچ آداب و ترتیبی مجوی ... . نزدیک ضریح که میشوی انگار یک منبع انرژی آنجا کار گذاشتهاند . ولی شلوغ است . دیگر بچه هم نیستم که بروم روی کول بابام دستم بخوره به ضریح . وقتی که زیارت تمام شد سلام را میدهم و از صحن خارج میشوم . خیلی ها هستند جواب سلامشان را از آقا میگیرند و بعد میروند . خوش به حال آنها .
بعد که رسیدم سلام بدهم بروم داخل صحن . اول یک گوشه صحن روی زمین بشینم و هی زائرای آقا را ببینم . بعد برای هر کدامشان یک قصه ببافم . این یکی را ببین . تازه عروس دامادن . احتمالا برای ماه عسل آمدهاند . آن یکی احتمالا از راه دور آمده است . مریض دارد . یا امام رضا خودت همهی مریضها را شفا بده . امام رضا جون قربونت برم که زائرات یکی دو تا که نیستن . به دهمی نرسیده قصههات شبیه هم می شود . خب حالا میروم داخل . کفشهام را به کفش داری میدهم . این دفعه همان اول نمیروم که یک زیارت نامه بردارم . مگر آقا فقط به حرف کسی گوش میکند که زیارت نامه دستش بگیرد و بلند بلند بخواند؟ مگر نگفته اند که هیچ آداب و ترتیبی مجوی ... . نزدیک ضریح که میشوی انگار یک منبع انرژی آنجا کار گذاشتهاند . ولی شلوغ است . دیگر بچه هم نیستم که بروم روی کول بابام دستم بخوره به ضریح . وقتی که زیارت تمام شد سلام را میدهم و از صحن خارج میشوم . خیلی ها هستند جواب سلامشان را از آقا میگیرند و بعد میروند . خوش به حال آنها .
یک وقتهایی میشود آدم نیاز دارد به این شارژها .من بهش میگویم شارژر .مثل گوشی موبایلتان که هر چند وقت یک بار باید بزنین به شارژ ما آدمها هم بعد از مدتی خودآگاه یا ناخودآگاه از یک چیزایی دور میشویم . در عوض گرفتار مسایلی میشویم که وقتی بعدا به آنها نگاه میکنیم به خودمان میخندیم . حالا بعضیا دیر به دیر یا بعضیها مثل من زود به زود ! بعد باید یک کسی یا یک چیزی یک تلنگری به آدم بزند و بچرخاندش و دوباره هلش بدهد به راه اصلیش .
بعد از زیارت هم دوست میدارم بروم مهمانسرای حضرت . تا حالا نشده که آنجا بروم . شیکمو هم خودتان میباشید !
امام رضا ما رو آدم کن ...
3 تعطیلات بعد از امتحان
۱۱/۱۱/۱۳۸۹
یک علی
بالخره این امتحانات لعنتی هم تمام شد و ما وارد تطیلات زمستانی شدیم . یعنی الان بسیار شادمان و مسرور میباشیم . امروز صبح که میخواستیم وارد وبلاگمان شویم متوجه شدیم کلمهی عبورمان کار نمیکند . ظاهرا عدهای قصد توطئه بر علیه ما را داشتند ولی بعد از ل خ تی ( یعنی اندکی نه اونی که تو ذهنتونه ! ) فهمیدیم ایراد از حافظهی خودمان بود .
عرضم بر حضورتان که این چند روز بسیار سخت گذشت و سختتر از آن هم آمدن نمرات و وارد آمدن انواع شوک و سکته مغزی قلبی عروقی و .. است . نا گفته نماند که تا این لحظه که نویسنده ( یعنی خودمان ) در حال نوشتن این سطور میباشیم چند عدد از این شواکک ( جمع شوک ! ) بر ما فرود آمد ولی با هوشیاری و عکس العمل مناسب در نواحی گردن و کمر و جاخالیهای غافلگیر کننده به خیر گذشت . اما بدون هیچ کم و کاست در صورت مسئله فردا پس فردا ( حالا یکم بالا پایین ) آخر به دست میباشیم . ( یک بار جستی ملخک دو بار ... )
امروز دو سه تا اعتراض برای نمراتم نوشتم . یکی از اصول و مبانی فکری من این است که برای هر نمرهای که گرفته باشم باید اعتراض بنویسم . مثلا از این دو سه تا نمرهای که تا الان آمده چه برای آن که 19.5 شدم ( عمومی نبودااا (شکلک در حال پز دادن !)) و چه برای آن که ( بیییب !) شدم اعتراض نوشتم . یعنی در امر اعتراض نویسی شدهایم مرجع تقلید . همان طور که مستحضرید اعتراض نوشتم که کیلویی نیست . تخصص میخواهد جانم . یعنی شما میبایست در پاراگراف اول به مدح و ستایش و نعت و منقبت استاد بپردازید . چه سری چه دمی عجب پایی ! ( چیه ؟ استادمون مرده دهههههه! ) و چه ماشین خوشگلی داری حیفه روش خط بیفته ( این آخریش را در دلتان بگویید بهتر است ! ) و وقتی تنور داغ شد نونو بچسبونین . البته قبل از همهی این مراحل به بررسی روجیات حلقی استاد توجه کنید و گرنه اگر نتیجه عکس داد ما هیچ مسئولیتی فبول نمیکنیم .
خب دیگر . این را هم بگوییم که در این چند روز وبلاگ با سرعت ببیشتری آپ میشود . اهان این را هم اضافه کنم که جااااان هر که دوست دارید دست از سر کچلمان بر دارید ! کامنت دانیمان ترکید ! شما که خواننده خاموش هستین حالا حتما باید نظر بدین ؟!
3 11/1
۱۱/۰۱/۱۳۸۹
یک علی
من زمستان را دوست دارم . نه آنکه ديگر فصلها را دوست نداشته باشم ، نه . ولي زمستان يک چيزي ديگريست . یه جورهایی ابهت دارد که این ابهتش به انسان منتقل می شود . ولی مثلا تابستان نه . دیدید که آدم چگونه شل و ول در یک روز گرم تابستانی در خیابان راه میرود ولی در زمستان چقدر محکم ! و از میان ماههای زمستان بهمنش را دوست دارم . و از ميان روزهاي بهمن اولين روزش را .
در زندگی هر فردی نقطههایی وجود دارد که انگار پتانسیل صفر را به آن نسبت دادهاند و یک جورهایی گره مرجع هستند . بعد دیگر روزها و ماههای زندگی را نسبت به آن نقطه مرجع مقایسه میکنند . که آیا شما پیشرفت داشتهاید یا پسرفت . این نقاط مرجع خود به چند قسمت تبدیل میشود . یک نوعش کاملا در اختیار خود انسان است . مثلا شما چهارشنبه امتحان دارید و میدانید آن درس را میافتید و بدتر از آن پنج شنبه اش هم امتحان دارید . یعنی شما تا چهارشنبه باید برای دو درس آماده شوید با علم به اینکه سه تا امتحان قبلیتان را خراب کردهاید .پس تصمیم میگیرید که این چند روز را خر بزنید تا نیفتید . این یک مثال خیلی ساده و قابل لمس بود . یک سری نقاط عطف دیگری هم وجود دارد که کاملا متغیرند و هر متغیری را میتوانند بپذیرند . مثلا نقطه عطف " از شنبه " یا به طور کامل تر " ایشاالله از شنبه " . حالا بعضی ها هفتهاش را مشخص میکنند مثلا میگویند از شنبه هفته بعد ولی بعضیا نه . که در اکثر مواقع دیده شده این شنبهی مجهول نمیاد هیچ وقت نمیرسد !
اما دستهی دیگر از نقاط عطف از نوع قرار دادی نمیباشند . حتما میدانید که روزهای آخر سال که میشود همه برای هم آن دعای حول حالنا الی احسن الحال را می کنند . این یعنی سال جدیدمان با سال گذستهمان فرق داشته باشد . سال نو نقطهی عطفیست که در تقویم زندگی همه انسانها تقریبا مشترک است ولی جدا از آن هر شخصی یک نقطه عطف خاص خودش را هم داراست . آن یک روزی است که اگر در تقویم روی دیوار اتاقش قرمز نباشد ولی در تقویم دلش قرمزه قرمز است حتی اگر وسط هفته باشد . روزی که آدم نمیداند خوشحال باشد از اینکه روزش آمده یا ناراحت از اینکه یک سال از عمرش رفته . به هر حال روز جالبیست روز میلاد ...
اما دستهی دیگر از نقاط عطف از نوع قرار دادی نمیباشند . حتما میدانید که روزهای آخر سال که میشود همه برای هم آن دعای حول حالنا الی احسن الحال را می کنند . این یعنی سال جدیدمان با سال گذستهمان فرق داشته باشد . سال نو نقطهی عطفیست که در تقویم زندگی همه انسانها تقریبا مشترک است ولی جدا از آن هر شخصی یک نقطه عطف خاص خودش را هم داراست . آن یک روزی است که اگر در تقویم روی دیوار اتاقش قرمز نباشد ولی در تقویم دلش قرمزه قرمز است حتی اگر وسط هفته باشد . روزی که آدم نمیداند خوشحال باشد از اینکه روزش آمده یا ناراحت از اینکه یک سال از عمرش رفته . به هر حال روز جالبیست روز میلاد ...
4 ب ر ف
۱۰/۲۱/۱۳۸۹
یک علی
یادش بخیر قدیما وقتی برف میومد شبش مدام پای تلویزیون و رادیو بودیم تا اعلام کنن که فردا تعطیله یا نه . الان همه چی فرق کرده . قدیم برف میومدا . من یادم میاد سالهای اول دوم دبستانم تا دو سه روز پشت سر هم ، هم تعطیل میشدیم . برف میومد این هوا ! ولی الان چی . مخصوصا جای ما که هر چی ته مونده برفه که از دست جاهای دیگه در رفته میریزه تا دل ما هم خوش شه .
اون نه از برفمون نه اینکه دیگه شوق اینو دارم که ببینم فردا تعطیله یا نه . این چه وضعشه ؟؟؟
دوشنبه هم امتحانامون شرو میشه . سه تای اولی چسبیده به همه . من موندم چی میشد یه کم بینشون فاصله میذاشتن . نگفتین این چه وضعشه ؟؟؟
اون نه از برفمون نه اینکه دیگه شوق اینو دارم که ببینم فردا تعطیله یا نه . این چه وضعشه ؟؟؟
دوشنبه هم امتحانامون شرو میشه . سه تای اولی چسبیده به همه . من موندم چی میشد یه کم بینشون فاصله میذاشتن . نگفتین این چه وضعشه ؟؟؟
4 نامه محرمانه میومیو
۱۰/۱۱/۱۳۸۹
یک علی
این نامه ، نامه فوق محرمانه نماینده رسمی گربه ها به شهردار در رابطه با موضوع ...
از : نماینده رسمی جمعیت گربه ها
مدیر عامل سازمان بازیافت و تبدیل مواد شهرداری مشهد : 300 گریه در مشهد ع ق ی م شد – جراید
به : شهردار محترم شهر
موضوع نامه : ع ق ی م کردن گربه های بی دفاع
با سلام و احترام
با توجه به جریانات اخیر لازم دیدم نامه ای برای شما بنویسم و اعتراض خودمو و گربه ها رو به گوشتان برسانم .
آخه چرا میوها( گربهها ) ؟! این همه حیوون . میوها چرا ؟! چرا میخواهید زندگی میوها رو از هم بپاشونید ! شما میدانید از روزی که میوها رو بردید آنجا و آن کار را با میوا یعنی نماینده ی رسمی جمعیت گربهها ( نگارنده نامه ) کردید چه برمن و زندگیم گذشت ؟! حالا چرا اول من ؟! این همه گربه متاهل در شهر ، چرا من که هنوز مجردم ! همین امشب قراره به اتفاق ننه و آقام بریم خواستگاری ! اونجا چه بگم ! بگم که اجاقم کور که نیس ، اصلا اجاق ندارم ! حالا همه اینا به کنار ، فوقش با نازی میریمو یک بچه گربه از پرورشگاه میاریم . شما فکر آقا و خانم گربه های بیچاره دیگرو کردین ؟! با ح د ف م ند ! شدن یارانه ها که دیگه از گوشت در زباله ها خبری نیس ، پس اونا به چه امیدی به زندگیشون ادامه بدن ؟!
این همه علم پیشرفت کرده ، بهتر نبود از علوم جدید مثل نانو فناوری یا بیوشیمی استفاده بکنید ؟! به موقش بلدید نیروگاه بیوگار بزنید نوبت میوها که شد به روش های خرکی روی آوردین ؟!
شما قراره سگهای ولگردو با تزریق سم و یا به عبارتی به شیوه مرگ با ترحم بکشید . حدالاقل میوها رو هم میکشتید و نمیگذاشتین این خفت رو تحمل کنیم !
شما میدانید موشها به خاطر اینکه تعداد میوها کم شده پارتی مختلط گرفتن ؟! حتما میپرسید تعدادتان که کم نشده است فقط چیز شده اید ! نخیر جانم ! تعدادی از میوها بعد از چیز شدن به خاطر اینکه انسانها به آنها اشاره میکردند و نیشخند میزدند در وسط اتوبان خودکشی کردند !
خلاصه ایمکه این کار را متوقف کنید وگرنه ... وگرنه هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم !
ضمنا هر کسی این نامه رو میخواند ، اگر کاری در سیرک سراغ داشت من را خبر کند چون فوق لیسانس حرف زدن دارم !
دلمان برای وبلاگمان تنگ شده بود .
این مطلب با کمی ترجمه و دخل و تصرف و تجاوز از نشریه ستون آزاد سرقت شده است !
4 جمعه
۸/۲۱/۱۳۸۹
یک علی
الان که دارم این پست را مینویسم ساعت از نه شب گذشته است . امروز جمعه بود . میگویند عصرهای جمعه دلگیر است . البته نه همیشه . حدالاقل برای من همیشه این طور نیست . یعنی فارغ از اینکه روز جمعه را چطور گذرانده ام ( رفته باشیم بیرون ، مهمانی یا مهمان داری کرده باشیم یا هر چی ) دلگیر بودن یا نبودنش وابسته به پارامتر دیگری است . فردای آن روز یعنی شنبه . یا به طور کل هفتهی بعد . کلا در طول سالهای چه ابتدایی ، راهنمایی ، دبیرستان و ... این رویه همیشه برای من صادق بوده است . اگر روز شنبهاش درسی داشتم که سخت بود یا از معلمش خوشم نمیاد از همان عصر جمعه این غم به سراغم میآمد . ولی یادم میآید یک سال ( فک کنم دوم راهنمایی ) شنبه ها دو زنگ ورزش داشتیم و بعدش هم یکی دو درس آبدوخیالی که همش خدا خدا میکردم زودتر شنبه بیاید ! ولی به هر حال عصرهای جمعه های پاییز کلا دلگیر است .
دیروز میان ترم یکی از درسهایم بود . گفتیم یک استراحتی به خود بدهیم و صبح تا آنجا که جا داشت دیر از خواب بیدار شدیم ( البته این چیز تازهای نیست آن هم در روز جمعه ! ) . بعد هم آمدیم نت کمی اینجا سرمان را گرم کردیم که دیدیم ظهر شد . خب باالطبع صبحانه نهارمان را یک جا خوردیم و باز آمدیم سراغ نت . اصلا این قانون اول نیوتون در مورد درس خواندن من صادق است . الان دقیق یادم نیس قانون اول نیوتون چه بود ! ولی یه چیزی بود توی این مایه ها که هر جسمی دوس دارد آن حالت اولیه خودش را حفظ کند مثلا اگر هلش دادی تا نگیریش این راه خودش را میرود . ( این همه نیوتون با این قانونهایش روح ما را شب امتحان لرزاند حالا یک بار هم شده ما روحش را بلرزانیم ! ) . حالا میفهمم این پشتیبان ما ( یادش بخیر زمان پشت کنکوریم را میگویم ) هی میگفت سعی کنید صبح را خوب درس بخوانید تا بقیه روز را هم بتوانید خوب بخوانید . ( نکته طلایی برای کنکوریها ! ) یعنی چی ؟ یعنی اینکه شما اگر صبح زود بیدار شدین و صبحانه را که میل کردید مثه بچه های خوب و حرف گوش کن یک راست بروید پشت میزتان و مطالعه بفرمایید عصر هم که میشود شما دوست دارید این حالت بچه مثبت بودنتان را تکرار کنید و عصر هم خوب درس میخوانید و این چرخه ادامه دارد و بعد با شما مصاحبه میکنند که شما چه پیامی برای هم سن و سالهای خودتان دارید ! ولی اگر مثه من صب تا ظهرتان را اون جوری گذراندید و بعد ناهار هم دوباره با خودتان میگویید حالا نیم ساعت هستم بعد میرم و یک دفعه میبینید این نیم ساعت شده دو ساعت و ... بعد هم احتمالا با شما مصاحبه میکنند البته این بار احتمالا با صورت شطرنجی !
بگذریم . در ادامه حوصلمان سرفت . رفتیم این اسنرفرمان ( من اصولا با گوگل ریدر میونهی خوبی ندارم ) را باز کردیم تا فیدهایش را آپدیت کنیم . ( خیلی وقت بود آپدیت نشده بودند ) . خدا بیامرزد آن مخترع فید را که باعث شد ما به این سرعت وبلاگها را بخوانیم . واقعا این فیدها هم برای خودش دنیایی دارد که اگر وقت شد دربارهاش می نویسم . یادم میآید باز همان زمان پشت کنکوریمان یکی از وبلاگهای مورد علاقه ام که دنبالش میکردم مال یک پشت کنکوری بود . میخواست دکتر بشود . پسر بود ! بار دوم بود کنکور میداد . چون موقعیت خودم را داشت با نوشتههایش همزاد پنداری میکردم . امشب اتفاقی بعد از آن مدت یادش افتادم . اصلا یادم رفته بود . نمیدانم قبول شد یا نه باالخره . خدا کند قبول شده باشد .
چند تا پست وبلاگی که خواندم نصفشان پانوشتشان یکی بود : برای مخاظب خاص ! ( آقا جان مثه آدم بنویسید منظورتان کیست ؟ جیافتان هست یا بی اف یا معشوقه یا ... ؟ )
چند تا پست وبلاگی که خواندم نصفشان پانوشتشان یکی بود : برای مخاظب خاص ! ( آقا جان مثه آدم بنویسید منظورتان کیست ؟ جیافتان هست یا بی اف یا معشوقه یا ... ؟ )
3 از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
۸/۱۶/۱۳۸۹
یک علی
یه دختر عمه دارم هر وقت میریم خونشون میگه علی دایی اومد ! ( بابا هنوز 5 سالشه )
چهارشنبه ها روز مرگ منه . از ساعت 10 دارم صبح کلاس دارم تا 7.30 شب . ساعت آخر به طور غیر رسما من خوابم .
یه استاد داریم فک میکنه ما عقب افتاده ذهنی هستیم . یه چیزو میگه بعدش صد بار میگه روشنه روشنه روشنه . بر عکس یکی دیگه هست که اگه بخوای حرفاشو بفهمی باید یه دوره کامل تا دکتری بخونی تا بفهمی چی میگه . یه مدار میکشه سروتش معلوم نیس بعد میگه این که بازی و مداره . ( ما قبلا بازی و ریاضی شنیده بودیم والا نه اینو )
بنده خدا دوستم ترم قبل معدل الف شده بود . حالا عاشق شده . فک کنم این ترم معدل ی هم نشه .
پسر خالم : تو قصد ازدواج نداری ؟!
من : والا من که خیلی قصد ازدواج دارم ولی خب ...!
با اینکه اکثر کلاسام ساعت 10 صبح به بعده ولی نمی دونم چرا برا همونام خواب میمونم ! حالا نمیدونم تو دبیرستان ما خیلی جون سخت جون بودیم یا تو دانشگا این قدر گشاد بازی ببخشید تنبلی می کنیم .
ترم قبل با دعای شما دوستان مدار 1 پاس شد . همه با هم این بار برای پاس شدن مدار 2 دست به دعا میگشاییم .
اینجا میخوام براتون یک سری تجزیه تحلیل آماری از بازدیدکنندههای وبلاگمو بدم . این نمودارو ببینید .
ملاحظه کردین که چقدر شماها به چیزای مفت علاقه دارید . برا همینه که جمعه ها بازدیدام این قد کم میشه !
یک آمار دیگه ای هم اینجا هست که مربوط به کل بازدیدهای این هفته و هفته قبل است . ببینید .
در این هفته حدود 1000 تا به باشگاه نودتایی های ما پیوستند . پس لطفا یک عدد از بین 700 هزار تا 900 هزار انتخاب کنید !
9 این دهه شصتیها
۷/۲۹/۱۳۸۹
یک علی
سلام علیکم. حال شما ؟ احوال شما ؟ خوبید ؟ خوشید ؟ چه خبرا ؟
عرضم به حضورتون که همین جوری توی چند تا وبلاگ بروبکس به قول خودشون دهه شصتی داشتم خاطرات دوران طفولیت و کودکیت تو و همین جوری بیگیر بیا بالا تا الانشونو میخوندم . همین طور که از عبارت دهه شصتی معلوم است اینه که این بروبکس متولد دهه شصت اند . حالا سالهای 60 - 61 بگیر تا 67 - 68 . خب تو این بازه خیلی نکات مشترکی وجود داره و خیلی ویژگیهای دیگه ای هم هست که شدت و ضعف داره .
خب تو این چند تا وبلاگی که گفتم از دوران کودکی و نوجوونیشون نوشتند و اینا . مثلا از مشکلاتی که اون دوران بوده مثلا نایاب شدن شیر خشکو نمیدونم صف مرغو و گوشتو نفتو و اینا . یا مشکلات جنگو بمبارون . بعضیام از دوران مدرسشونو سخت گیریهایی که اون دوران بود و مخصوصا نحوه پوشش و مثلا مانتو مقنعه های گشاد و آسته بروآسته بیا تا گربه هه شاخت نزنه گفته بودن . یا اینکه اون دوران مثه الان که اینترنتو ماهواره و موبایل و مسنجرو اینا که نبود . تازه همین تلویزیونم یکی دو تا کانال بیشتر نداشت . اونم با چه برنامه هایی .
خلاصه سرتونو درد نیارم که همشون به اتفاق نظر گفته بودند بابا چه دوران بدی داشتیم و صد رحمت به بچه مچه های امروزی . بعد منم داشتم فک میکردم که منم یه 10 - 20 سال دیگه اگه بخوام از دوران کودکیو نوجوونیم بخوام بیام تو وبلاگم بگم چیا میگم . احتمالا یه چیزی تو مایه های زیر :
بابا صدرحمت به بچه های الان . چه حالی میکنند . والا ما هیچی از جوونیمون نفهمیدیم . زمان ما که یه بنده خدایی بود ! اومد یه چیزایی رو هدفمند بکنه . برا همون همه چیو جیره بندی کرد . از بنزین و آب و گاز و نون بگیره تا کم مونده بود هوا رو هم جیره بندی بکنه . خلاصه خیلی از دوستام تو همون دوران به رحمت ایزدی شتافتند !همین که ما هم زنده موندیم یه معجزست !
از تلویزیونم که نگو و نپرس . وقتی میخواستند یه فیلم بزارند یا همش فیلم تکراری میذاشتند یا میرفتن از این فیلم چشم بادومیا پخش میکردن یا اینکه اگه خیلی عمو ضرغامیمون میخواست حال بده به ما میرفت یه فیلم میذاشت که یا سر خانومه چادر سر میکردن یا تو فیلم همه با هم محرم میشدند و چیزی به عنوان جی اف بی اف وجود نداشت . آخرشم داستانشو یه جوری میکردن خودشونم نمیفهمیدم چی به چی شد . عه . امشب قراره شبکه 26 تلویزیون ملی مون سیزن 21 لاستو پخش کنه ! البته بعضیام ماهواره داشتند ولی ما نداشتیم . مامان بابام میگفتن خوب نیس واسه بچه ها ( شکلک ناراحت )
یادش بخیر . چند عدد ساسی مانکن و رضایا و بروبکسو و بقیه برو بچم بودند . این ها از پایه گذاران سبک موسیقی رپ و مپز زیر میزی و زیر زمینی بودند که نقش مهمی رو در بقا و ماندگاری این سبک ایفا نمودند که قراره از اونا به عنوا چهرههای ماندگار عرصه موسیقی کشور یاد بشه !
اصلا رابطه بیاف جیاف بود اون زمونا؟ استغفرالله . مثه الان نبود که بچه های کلاس اولی دست دوست پسر – دخترشونو میگیرن با هم میرن بیرون میگردند و هی میشینن تو پارک با هم چیپس میخوردند . هیشکی هم نیست بهشون بگه بالای چشتون ابرویه . یا مثلا میبینی طرف جیافشو ورداشته شام دعوت کرده نشونده کنار مامانش . بابا الان خانواده ها خیلی درک میکنند بچه هاشونو !
اون زمونای ما دخترا روسری میپوشیدن تا موهاشون دیده نشه . یا وقتی میومدن بیرون مانتو هم میپوشیدند . ولی الان چی . وای ( بگذریم بهتره !)
تو دانشگام که میرفتی دخترا یه طرف میشستن پسرام یه طرف . خیلی کم پیش میومد که تکو توک قاطی بشند . ولی الانا فهمیدن که هر چی صمیمی تر شن ضریب یادگیری میره بالاتر ! اینه که همه یکی در میون میشیننو و بعد به جای اینکه بعدا از هم جزوه بگیرن هر دو تاشون مشترک یه جزوه مینویسن . زمان ما چقدر خنگ بودیم ها . شاید علم هم اون قدر پیشرفت نکرده بود !
آهان یه چیز دیگم که اون دوران بود مسئله خواستگاری بود . خواستگاری اون وقتا سنتی بود .مثلا پسره از دختره خوشش میومد و بعد یه شب با پدر مادرش و شیرینی دسته گل میرفتن خونه دختره و بعدش هم چون هنوز طرف داغ بود کلی مهریه میکردن تو پاچه پسره و اینا . ولی خوش بختانه الان قضیه کاملا برعکسه . یعنی اینکه دختره پسره رو میبینه و میاد خواستگاری بعد پسره هم از بین چند موردی که براش اومده بهترین گزینه رو انتخاب میکنه و به تعداد سالای تولدشم مهریه میگیره . میبینین تو رو خدا چقدر الانا بهتر شده ؟!
- شما جدی نگیرید .
- درسهایمان بد جوری تخیلی شده . اگه میبینید دیر سر میزنیم نگذارید به حساب بی معرفتیمان .
اشتراک در:
پستها (Atom)