کمی نوستالوژیک



سلام .

کتاب‌های فارسی دوران ابتدایی را یادتان هست . همان‌هایی که روی جلدش چندتا گل بود لای یک کتاب . مخصوصا کتاب فارسی اول ابتدایی . یادتان هست آن اولش فقط عکس داشت . پایین آنها هم فقط تمرین نوشتن حروف . آن صفحه‌ای که یک سگ دنبال یک گریه می‌کنه و گریه هه میرود روی درخت . یا آن بچه هایی که توپ بازی می‌کنند بعد توپشان می‌افتد روی درخت یا آن خانمی که لباسهاسش را روی طناب پهن می‌کند بعد یه گربه سرو کله اش پیدا می‌شود و ... .


چند روز پیش کتاب اول ابتدایی یکی از بچه‌ها را داشتم ورق میزدم .صفحه بابا آب داد و بابا نان داد را آوردم . الان یادم نمی‌اید دقیقا چه عکسی روی کتابهای آن دوران خودم روی این صفحه بود ولی هر چی بود حدالاقل به نظر خودم خیلی بهتر بود از این عکسهای لوسی که جدیدا روی کتابها گذاشته اند . نمی‌دانم چون من عادت ندارم به این عکسهای به نظرم لوس می‌اید یا واقعا لوس است ! البته هنوز بعضی قسمتهای کتاب همان عکسهای قدیمی خودش را دارد . صفحه‌ی ز را که باز میکنی باز هم همان مادر و دختر را میبینی یا آن صفحه امروز باران بارید ، همان پسرکی که شالو کلاه کرده چتر به دست دارد وارد کلاس می‌شود . یه روحی توی عکس های قدیمی است که من اصلا در عکس های جدید نمیبینم .


ديدگاه هاي کاربران

9 نظر براي "کمی نوستالوژیک"

جوجو گفت...

اين رووووح عكساي قديمي تو كارتوناي طبيعي هم هس !!
نمدونم كارتوناي الانو ديدين يا نععع :| :|
آدم از زندگيش سير ميشه .. بچه ها رو نمي دووونم :|
وبـــــــلاگم بنا بر مسائل طبيعي اينجو شد ! نمي خواسمممما ولي رووزگاره ديكه !!


۷/۱۰/۱۳۸۹ ۲:۱۱ بعدازظهر
بهار گفت...

سلام
آره منم دقیقا همین حس رو دارم .
از مطالبی که می نوشتی فکر می کردم سنت بیشتر از این حرفا باشه یعنی ماله قبل از انقلاب باشی ولی انگار تو هم مثل من ماله بعد از انقلابی اره ؟؟؟؟؟
اگه اینطوره که عالیه چون پخته تر از سنتی !!!!


۷/۱۰/۱۳۸۹ ۱۰:۱۱ بعدازظهر
هدیه گفت...

سلام علی کچل

کچل کچل کلاچه

خوبم تو رو نمی دونم که خوبی یا نه

اصلا به من چه مگه من فضولم؟

اره واقعا که از این لحاظ شانس آوردم

من که اصلا سمت این کتاب ها نمی رم چون واقعا دلم برای کتاب های زمان خودمون تنگولیده و از کتاب های الانه اصلا خوشم نمیاد

چیه این کتاب ها

ایششششششششششششششششششش

شهادت امام جعفر صادق هم تسلیت می گم

موفق باشی

التماس دعا

یا علی


۷/۱۱/۱۳۸۹ ۴:۵۴ قبل‌ازظهر
مهناز گفت...

سلام
حقا که راست گفتی...
خیلی کتابها بیخودی شدن.منم چند وقت پیش داشتم کتاب یکی از بچه های فامیل رو ورق میزدم هنگ کردم!


۷/۱۲/۱۳۸۹ ۱۱:۵۱ قبل‌ازظهر
آرمیتا گفت...

وااااااااااااااااااای علی چقدر کتابامون خوشگل بود
البته خب من یه 200 سالی قبل شما بودم
کتابامون تازه خوشگل تر هم بود :))))


۷/۱۳/۱۳۸۹ ۹:۲۱ قبل‌ازظهر
hedieh گفت...

سلام

خوبید؟

شما رو به خوردن نه به خواندن یک قهوه ی اسپرسو واقع در وبلاگ این جانب دعوت می کنید

حضور شما باعث شادمانی ماست

موفق باشید

التماس دعا

یا علی

[گل]


۷/۱۳/۱۳۸۹ ۱:۴۲ بعدازظهر
عاطفه (روزهای زندگی من بایک طلبه ) گفت...

سلام آره یادش بخیر عکسهای اونزمانها . بخصوص عکس پشت جلد که هرسال که بالاتر میرفتیم یه گل به گلهای روجلد اضافه میشد .یادش بخیر


۷/۱۳/۱۳۸۹ ۱۰:۳۷ بعدازظهر
قاصدک من گفت...

سلام ولی من به عنوان مامان یکی از این بچه مدرسه ایها اصلا شوکه نشدم چون درس واقعیو اینا دارن میخونن نه ما که با یه مشت عکس و لوح و چه میدونم ازاین چیزا درس خوندیم!شمام اگه به وقتش بابا و مامان بشین میفهمید من چی میگم!


۷/۱۴/۱۳۸۹ ۲:۴۵ بعدازظهر
مهدی گفت...

سلام
مطلبت بسیار عالی بود و زیبا.
ازت دعوت میکنم به کلبه بی پیرایه ما هم قدیم بگذاری...خوشحالمون میکنی.


۷/۱۷/۱۳۸۹ ۴:۲۸ قبل‌ازظهر

ارسال یک نظر

» همین نظرات شماست که باعث دلگرمی ماست !
» ما بی‌سواتیم لطفا فینگیلیشو و خارجکیو اینا ننویسین .
» اگه مطلب دیگری دارید می‌تونید از فرم تماس با ما استفاده کنید .

 
بالاي صفحه © 2010 |تمامي حقوق اين وبلاگ متعلق به يک علي مي‌باشد .